او فقط و فقط باید نوجوانی کند، بخندد، ساز گریهاش را کوک کند، خود را مدام در آینه ببیند، گاه زشت جلوه کند و گاه چندان زیبا بنَماید که بر خود ببالد، با دوستانش چَت کند و با آنها راجع به همۀ آنچا در محیط خانه تابو به شمار میآید بیواهمه سخن بگوید، درس بخواند و برای آیندهاش نقشههای جورواجور بِکِشد. لباسهای رنگارنگ بپوشد، مهمانی برود، عاشق شود. رازهای مگویش را با مادرش در میان بگذارد و با پدرش رفیق باشد. ساختمان وجود آدمی با همین مصالح ساخته میشود. هرچه جنس مصالح بهتر و ملاطِ شخصیت پُرو پیمانتر باشد، ساختمانْ استوارتر است وگرنه به تلنگری فرومیریزد. نیک میدانم همسالان او که بهاجبارِ خانوادههایشان کِشان کِشان یا حتی نازان و خرامان به خانۀ بخت روان شدهاند، از پیامدهای ویرانگر کودکهمسری «بیخبرند». از بیدار شدن نیازهای تَنانه و عاشقانه پس از سالهای سُکون و دلمردگی و بر زمین ماندن آنها در خلأ روابط عاطفی و احساسیِ همتراز با همسران بزرگسال یا ناشناختۀ خویش... قتلهای ناموسی، طلاقهای عاطفی و آنچه خیانت در پیمان زناشویی مینامند، پیامدهای کودکهمسری و نادیده گرفتن اساسیترین نیاز انسان در حیات اجتماعی، یعنی «حق انتخاب» است. حق انتخاب انسانها برای آگاه شدن و سنجیدن و برگزیدن یا فرونهادن. جامعه رنگ خوشبختی را نمیبیند مگر آنکه به باشندگانش اجازۀ تجربه کردن، بزرگ شدن و قد کشیدن بدهد نه اینکه مانع تکامل و پختگی شخصیت اجتماعی آنها شود، و هنگامی که باید نوجوانی کنند سنگینترین بار زندگی یعنی ازدواج و تأسیس خانواده را سنگدلانه بر شانههای نحیف آنها بگذارد و آن بینوایان بیپناه را به جهانی پرتاب کند که بهراستی گورستان حسرتهای ابدی و آرزوهای بَر بادرفته است. از زشتی سنّت قر, ...ادامه مطلب