چرا جان آدمی در این گوشه از جهان تا این اندازه بیارزش است؟چرا در کارو کردار انسان ایرانیِ اینجا و اکنونْ عافیتطلبی و خودخواهی، مسئولیتپذیری و منافع جمعی را به حاشیه رانده است؟چرا قانونگریزی در نزد عموم ایرانیان به کنشی لذتبخش تبدیل شده است، چنان که دچار توهّم خود- زرنگپنداری میشوند؟پلهای هوایی متروک پیش از هر چیز از متروک بودن فرهنگ حکایت میکنند. فرهنگ که رویشگاه آن خانواده است و پرورشگاهاش، نهاد رسمی تعلیم و تربیت. گرچه در این روزگارْ اینترنت و فرآوردههای گونهگون آن از گوشی هوشمند تا شبکههای اجتماعی به رقیبی جدی برای این دو نهاد قدیمی تبدیل شدهاند. رقیبی قدرتمند و پُرجاذبه که ذهن و زبان فرزندان را تسخیر میکند و همچون سفالگری استاد، با گِل وجود آنان هر کار که میخواهد میکند. در این تعریف، رسانههای رسمی شنیداری و دیداری نیز جزوی از نهاد تعلیم و تربیت است.روشن است که ضرورت بهرهمندی از امکاناتی نظیر پل هوایی که افزون بر رونمایی از سطح فرهنگ و تقویت هویت شهروندی، مایۀ زیبایی چهرۀ شهر است، نخست باید در خانواده آموخته شود، و پس از آن در مدرسه؛ با گنجاندن این هنجار در کتابهای درسی و برانگیختن معلمان به سخن گفتن مستمر دربارۀ آن. قدم بعدی را در جهت تعمیق این هنجار تلویزیون باید بردارد. با ساختن برنامهها و پخش فیلمهایی که به درونی شدن رفتارهایی از این دست یاری رسانَد و هموار کردن رنج بالا رفتن از پل هوایی را- در مواردی که برقی نیست- به یک فضیلت اخلاقی بَرکِشَد. فضیلتی اخلاقی که در منابر وعظ و خطابه نیز باید ترویج شود و روحانیت که صاحبان رسانۀ کهنسال منبرند میباید برای تکثیر رفتارهای مدنی همچون استفاده از پل هوایی داد سخن دهند؛ چرا که استواری بنای فرهنگ در گِرو, ...ادامه مطلب