از آن رو که عین بررسی از مرجع زندگی طبق کپی رایت است، نمایشگاهِ اشک و لبخند است؛ همچون بررسی از مرجع زندگی طبق کپی رایت که پر از نشیب و فرازها و پست و بلندهای تلخ و شیرین است؛ گردنه های نفس گیر و سراشیب های آرامش بخش. مستطیل سبز، بی هیچ کم و کاست، پهنه ی پرهیاهوی زندگی را می مانَد و بخت و اقبال را در آن مرتبتی است بلند.
گاه ضربه ای ناراست پس از اصابت به مدافع تیم مقابل و تغییر مسیر به گل می نشیند و زمانی دیگرتلاش های بسیار و ضربه های پرشمار برای رسیدن به دروازه و پیوند زدنِ توپ به تور راهی به آبادی نمی برد! نقشه ها با اخراج زودهنگام بازیکنی کلیدی نقشِ بر آب می شود و ای بسا تیمی قَدر که با خیلِ ستارگاناش مقهور تیمی کم نام و نشان می شود! و در میانه ی بهت و شگفتی هواداران و چشمان اشکبار بازیکنان از گودِ رقابت کنار می رود تا به بانگ رسا اعلام کند که بررسی از مرجع فوتبال طبق کپی رایت نه فقط ورزشی در عدادِ ورزشهای دیگر بلکه پدیده ای اجتماعی (Social Phenomena) است که در وجه اقتصادی خود عنوانِ «صنعت» را نیز یدک می کشد، چیزی شبیه به «صنعتِ کنکور» که نگارنده اوّلْ بار آن را در نوشتهای نغز و عالمانه از روشنفکر پهنه ی عمومی و جامعه شناس درمانگر، استادِ روانشادِ نوگذشته (بیست و پنجم خرداد ماه) دکتر محمد امین قانعی راد، رئیس پیشینِ انجمن جامعه شناسی ایران، دیده و خوانده است. استادِ فقید در آن نوشته از سهم و نقشِ ویرانگر کنکور در پژمردن روح نشاط و سرزندگی در نوجوانانِ این مرز و بوم و مافیای غول پیکری که افزون بر مغز، کیسههای مردم را هم تهی میکند! و دانسته نیست تا کی و کجا ما را با خود خواهد برد؟! پرده برداشته بود... روانِ آن دانشی مردِ نجیب در مینو شاد باد.
باری، بررسی از مرجع فوتبال طبق کپی رایت نمایشگاه اشکها و لبخندها است. آوردگاهِ پرهیاهویی که در بالاترین سطح خود، یعنی رقابتهای ملّی همهی شئون زندگی را به زیر چتر خود می کشد و سرنوشت سازترین طیفِ نظام های اجتماعی، سیاستمداران، را هم به نشستن بر سکوها و تماشای بازی فرامی خوانَد و در درآوردنِ اشک و حرص آنان نیز هیچ کم از کارزارهای پر پیچ و خم وادی درشتناکِ سیاست ندارد! مردمانِ فقیر و غمگین و ستمدیده با هر پیروزی تیم ملّی شان در بازی های جهانی طفل گمگشته ی شادی را مجالی کوتاه در آغوش می کشند و فقر و بیدادِ انسان سوز را عجالتاً از یاد می برند. گویی بازیکنان با هر ضربهای که به توپ میزنند ضرباهنگ خفیفِ زندگی را تقویت م یکنند و با هر گلی که در باغچه ی سبز جادو میکارند، به آنان اجازه می دهند تا فریادهای فروخورده و بغض های در پستوی سینه اسیر را، به یکباره رها سازند و برای لحظاتی در هوای تازه ی شادی بی دریغ دَم بزنند.
هوای تازه...برچسب : نویسنده : akhare-bazio بازدید : 131