«در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای/ سوختم زین آشنایی، ای خوشا بیگانه ای؛
شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد/ ای خوش آن شمعی که روشن می کند، ویرانهای!»
کهنه کتاب خاطره ها را ورق می زنم و از ورای حجاب سال های رفته، به روزهای نوجوانی ام سفر می کنم. شعر بالا را به یاد می آورم که بر پشت تانکر کامیون پخش آبِ روانشاد عباسعلی رفیعی از هم روستاییان کِی کیانی نقش بسته بود و ذهن و زبان بینندۀ علاقه مند را به حال و هوای شعرهای صوفیانۀ ادب کلاسیک پارسی گره می زند.
«ادبیات جادهای» عنوان ژانر غریبی است که موضوع آن وارسی اشعار و نوشتانه های ادبی منتشر در جاده ها و نوشته بر کامیون ها و سواری هاست. موضوع شعرها تنوع جالبی دارد. از شعری که ذکر آن رفت در مایه های عرفانی و خراباتی تا عاشقانۀ واسوختی زیر:
«خواستم فراموشِت کنم/ تا شاید از یادم بِری/ شاید نداره، بعد ازین باید فراموشِت کنم!»
که در آن به خلاف عاشقانه های معمول و جریان مسلط بر ادبیات کلاسیک، عاشق دلخسته با زبانی خشماگین از تصمیم خود برای فراموش کردن معشوق جفاپیشه خبر می دهد.
فاضل نظری شاعر نوپرداز معاصر هم در غزلی نغز، روزنه ای تازه رو به این سازمایه گشوده است:
«هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد!»
و از اینها که برشمردم، تا نوشته جات شعارگونۀ عامیانۀ موسوم به «داش مَشدی»:
«بخور به حساب من». «فاصله بگیر پهلوون». «بر چشم بد لعنت».
از دیدِ من هر چه پیشتر آمده ایم شعرها کم مایه تر، از قوّت معنا خالی تر و به شعار نزدیک تر شده اند. خوانش جامعه شناختی آنها نشان می دهد که به تبع تحریک گسست ها و تعمیق شکافت های اجتماعی که خود را در پهنۀ عمومی به شکل کم رنگی عواطف انسانی و بی اعتنایی مردمان نسبت به سرنوشت یکدیگر به رخ می کشد، شعرها از هویت ادبی و زیبایی شناختیِ خود دور شده و در دامن شعارِ آمیخته به اندوه و استیصال فروغلتیده اند. به بیان دقیق تر محتوای ادبیات جادهای متأخر- دست کم از یک دهۀ پیش به این سو- از به محاق رفتنِ سرمایه اجتماعی و شقوق آن یعنی «مشارکت»، «انسجام» و «اعتماد» حکایت می کند:
هوای تازه...برچسب : نویسنده : akhare-bazio بازدید : 186