برای نو کردن دیدارها به منزل یکی از خویشان می روی؛ همه جمع اند. از هر دری سخن می رود؛ محور اصلی گپ و گفت های صمیمانه ای که به سبب آمیخته شدن به مباحث سیاسی و برانگیختن تعصبات ایدئولوژیک گاه به خشونتی خفیف نیز آغشته می شود، تنگناهای روزافزون معیشتی، بی سر و سامانیِ دامن گستر و نبودِ نظارت در بخشهای مختلف است.
هر کسی از زمینه ی کاری خویش مثالی می آورد تا منکران و مخالفان را با ارجاع به واقعیت انکارناپذیر خارجی با خود همداستان سازد و یا دستِ کم به سکوت و پذیرش وابدارَد.
در همین حیص و بیص که زغالِ گفت و گوها گل انداخته است. یکی از خانم ها بانگ برمی آورد که شام حاضر است و با این کار هم مخالفت خود را با ادامه ی جلسه ای تماماً مردانه اعلام می کند و هم فراخوان همکاری برای گستراندن خوان ضیافت را اعلام می دارد.
ارکستراسیون آشفته ای است؛ صداها در سمفونی قاشق ها و بشقاب ها به هم آمیخته است، گریه ی ممتد نوزادی که گویی از همهمه های هیولایی حاضران به تنگ آمده است، متنی است که همه چیز را به حاشیه رانده است! هنوز به صرف صیغه ی «بَلَعْتُ» نپرداخته ای که صدایی همه ی نگاه ها را متوجه خود می سازد، یکی از جوان های حاضر در آن محفل، با گوشی اندرویدی پر زرق و برق در دست از تصمیم خود برای گرفتن عکس دسته جمعی و سلفی فامیلی خبر میدهد. از همه می خواهد که لبخند بزنند؛ دست و پایت را گم می کنی و به سمتی نگاه می کنی، که همگان چشم دوخته اند! خانمها هم در آراستن سفره و بر کشیدن دورهمیِ ساده ی خانوادگی به رویدادی برای انتشار در شبکه های اجتماعی کم نگذاشته اند.
هوای تازه...برچسب : نویسنده : akhare-bazio بازدید : 125