از دید من، زوال هویتِ اجتماعی، به مَحاق رفتن امید به زندگی و درونی شدن حسّ تحقیر و طرد شدگی، بر اثر گسترش دامنۀ تبعیض و افزایش شکافتِ طبقاتی، آغاز پایان است؛ چه آنکه دَر را به روی اضمحلال عزّت نفس (Self steam) و فروپاشی کرامت انسانی (Dignity) که شرط شکوفایی و تعالی اخلاق است میگشاید و زندگی را با وجود ارزشمندی گوهرین آن، به مجال نکبت بار زنده مانی و کارزار هول انگیز جنگیدن برای بقا فرومیکاهد.
باشندهای از این دست، دیگر حتی جنبندهای بیمقدار هم نیست تا چه رسد به اشرف مخلوقات و به بیان دینی مخلوقی مکرّم!
او را نظام اجتماعی با همدستی همۀ نهادهایش (اقتصاد، تعلیم و تربیت، خانواده، حقوق، دین و سیاست) به تفالهای دور ریختنی و نادیده گرفتنی فروکشیده و از مقام کنشگری فعال و شهروندی شرافتمند به نازلترین درجات حیات نباتی پرتاب کرده است.
به راستی آدمی را چه سود از زیستن در جهان پُرمحنت، آن هنگام که سرگشته در کوی و برزن تکه ای از جسم شریف خود را فروخته و از هویت و کرامت عاری شده است؟ آدمی را چه سود از فخر به فلک بَرفروختن و کبّادۀ کرامت کشیدن، آن هنگام که جز در لای سطور کتابهای قطور اخلاقی و کنگرههای بی پایان علمی، قدر نمیبیند و بر صدر نمینشیند؟
بر بنیاد آنچه آمد، چسباندن هر گواهی فروش اعضای بدن بر دیوار، تبری بر ریشههای درختِ عزّت نفس و تیری بر شقیقۀ کرامت انسان است؛ سمفونی سقوطِ زندگی به ژرفترین طبقاتِ مرگ و بر باد رفتن «کلیۀ شکوهِ بنی آدم» با «فروختن کلیهاش».
برچسب : نویسنده : akhare-bazio بازدید : 136