زیستْ جهانِ خسته وکوفتۀ ایرانی

ساخت وبلاگ

سه شنبه صبح به چین کلاغ زدیم. پسر یکی از دوستان؛ دانش آموزی باهوش و خلاق است، با علاقه شدید به جهان زیست و به کارهای علمی. بالا که می رفتیم گامهای او با ما و چشمانش به سنگ و خاک. آن زندگی که ما بی خبر می گذشتیم برای او تماشاگه رازها بود. یک بار متمرکز بر روی سنگی شد و توجه ما را جلب کرد. زنبور کوچکی که سرش کجا قطع شده بود و آنجا افتاده بود با بدنی که هنوز تقلای زیستن داشت و آرش به غمخواری و کنجکاوی، ساقۀ نازک علفی به بدنش تماس می داد. بدن واکنش تند نشان می داد. سینه وحلقه های پایینی اش پیچ و تاب می خورد، مرتب پاها در حرکت و نیش خود را بیرون می آورد برای دفاع مشروع. رشته های عصبی احساس داشتند و به هرتحریک، پاسخی پرشتاب و دراز می دادند....

زیست جهان جامعه ایران خسته و کوفتۀ سالهاست. بدنی زخمدیده که زندگی از او دریغ شده، اندامهای حسّی­ اش که رسانه هاست سالها لطمه دیده، سرش از بدن جدا شده است: چطور؟ به این صورت که عاقلان حذف شده اند یا به حاشیه رانده شده اند و متفکران و گروه های مرجع جدی، ناکار گشته اند. اندامهای حرکتی جامعه را محکم گرفتیم و پیچاندیم: از نهادهای مدنی و حزبی و انجمنی و ان ­جی ­اویی و صنفی و حرفه ای ومحلی و قومی و شهری، از همه به انحای آشکار و نهان فعالیت زدایی شده است به جای اختیارسپاری و توانمند سازی و تسهیل گری.

وقتی با بدن چنین می شود، جز عصبانیت آن زنبور نگونبخت چه چیزی برایش می ماند. از زیست جهان جامعه خیلی از ابتدایی ترین چیزها دریغ شده؛ سبک زندگی دلخواه، اشتغال مناسب، اقتصاد منظم و کم تورم و بی تشویش، سیاست ثبات، فارغ البالی از بابت برابری جنسی و مذهبی و زبان مادری و اختیارات واقعی محلی، گردش متعارف و آزاد قدرت، حق به شهر، حق به رسانه، حق اعتراض، حق اعتصاب، تحرک اجتماعی و نظایر آن که در معمولی ترین کشورهای درحال توسعه موفق، اموری پیش پا افتاده اند چه رسد به جامعه ایران با این اندازه از فرهنگ سیاسی تحول خواه.

حقیقتاً ریاضتی است که ما خود را از حسّ تصاحب این سرزمین و این جامعه برهانیم؛ حس تصاحب مردانه بر زنان، تصاحب بدن ها، تصاحب اذهان وباورها، تصاحب اینترنت، تصاحب اموال، تصاحب حوزه عمومی، حتی تصاحب سنتهای دینی دیرین این مردم، و بقیه انواع اوهام ایدئولوژیک و رسمیت یافته از حسّ تصاحب که داریم. سوگند به حقیقت که صاحبان سرزمین و تاریخ، اینها خودشان اند وما نیز فقط بخشی از آنها...

برگردیم به زیست جهانِ خستۀ این جامعه که در تب و تاب است. نترسیم؛ معذرت بخواهیم، حق دادخواهی برای خانواده عزیز ژینای از دست رفته را ادا بکنیم. دانشجویان و روزنامه نگاران و شهروندانی که اینجا وآنجا بی هیچ جرمی و فقط به خاطر اعتراض شان بازداشت شده اند راهی خانه و کاشانه خویش بشوند. اما خونهایی که ریخته شد! دیگر نمی دانم این را چه می توان کرد و درمانده ام. به سیاست های تحریک آمیز از نوع گشتن اینجا و آنجا بر بالای سرمردم پایان داده بشود. تدریجاً در عمل نشان بدهیم که همه می توانند از راه های قانونی مشارکت مؤثر بکنند، خیلی از حقوق بدیهی را اصلا پیش از آنکه دوباره فریاد بشود در عمل به رسمیت بشناسیم و صادقانه پای بندی نشان بدهیم وجبران بکنیم. سوگند به حقیقت که این، هم به صلاح ملت است و هم صلاح ملک و هم صلاح سرزمین و هم هویت و شکوه و فرهنگ و تمدن ما. سنت های تاریخی بیش از این منتظر ما نمی مانند.

مقصود فراستخواه

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۱ ساعت 11:13 توسط سلمان احمدوند  | 

هوای تازه...
ما را در سایت هوای تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhare-bazio بازدید : 84 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 16:17